دانلود رمان زمستان داغ

دانلود رمان زمستان داغ

درباره سارا دختری که از کودکی عاشق پسر عمه اش پرهام بوده و احساس میکند پرهام هم به او علاقه مند است اما پرهام با لعیا ازدواج میکند و سارا غافلگیر میشود …

دانلود رمان زمستان داغ

– عروس و داماد آمده اند! صدای پر از شادی پردیس بود
که خبر از آمدن پرهام و لعیا داد. همه
کسانی که
در سالن بودند برای
تماشای این لحظه ها به سمت در خروجی رفتند جز من که نتوانستم
مرگ رویاهایم را ببینم
! اشک چشمانم را پر کرد. چیزی که
آن روز مهمان همیشگی چشمانم بود. من همیشه
پرهام را مرد زندگی ام
می دانستم و حالا
با دیگری غیر از من ازدواج می کرد. پرهام پسر عموی من بود و
چهار سال
از من بزرگتر بود. دقیقا چهار سال و دو ماه و بیست و سه
روز! تا آن روز که متوجه
دانلود رمان گرم زمستانی صفحه 1 شدم
دختر همسایه شدم
خواستگاری کرده است، هر شب به روزهایی فکر می کنم که خواستگاری کرده است
، هر شب که
به خواب می روم
می توانم باور کنم که
تمام عشقم به من فقط به خاطر
رابطه خانوادگی ام بوده و به اشتباه
آن را عشق می دانستم.
چه لحظاتی که همه با هم به گردش رفتیم
و جز چشمان سیاه پرهام چیزی یادم نمی آید. پرهام
هم
وقتی بهش خیره شده بودم مچ دستمو گرفت و
با لبخند جوابمو داد
.
داشتم برمیگشتم اما چند لحظه بعد دوباره روز از نو
! یاد عروسی خواهرم افتادم که
و پرهام من را دیدند. چند لحظه به صورتم خیره شد

رمان داغ زمستان را دانلود کردم، برگشتم
آرایشگاه
و بعد با خنده گفت: اگه عروس بشی چیکار میکنی؟
این را گفت
و رفت. اما آنقدر از رفتن خسته شده بودم
که دنبالش بودم. نفسم حبس شد و
. شیر آب را باز کردم و چند مشت آب به صورتم
خورد
. همین یک جمله برایم کافی بود که
حتی با هر اتفاق وحشتناکی یک ماه
ابرویم را خم نکنم و مست نباشم! هر وقت
می خواستم کمی آروم باشم و نگرانش نباشم
دوباره می دیدمش و حتی با یک سلام ساده
دیوونه می شدم.
صدای تشویق جمعیت بلندتر شد و
مرا به خودم آورد. تازه فهمیدم صورتم پر از اشک است. به سرعت

دانلود رمان زمستان داغ صفحه 3
دویدم
سمت دستشویی و در را پشت سرم بستم. نمی دانستم
چطور جلوی اشک هایم را بگیرم که شرمنده ام نشوند. چشمام هر لحظه
قرمزتر میشد
و صورتم ورم میکرد
. همون لحظه صدای مامانم رو شنیدم که میگفت
نتیجه رو
ببین
ولی من از صورتم ترسیدم… همین بود که
به صورتم پاشیدم تا ورم برطرف بشه. تو آینه نگاه کردم دیدم
تو حموم بود و نفهمیدم کیه، خیلی سریع بود
لوازم آرایشی که روی صورتم گذاشته بودم
همه بهم ریخته بود و صورتم
شدید بود و التماس کردم: – خدایا! به من بدهید
شبیه نقاشی های پوست قرمز شده بود. گریه ام شد

دانلود رمان زمستان گرم | به صفحه 4 برو
، آبروی من را نگذار
، همه چیز به هم می ریزد. دیگر چگونه می توانم
سرم را در خانواده بالا بگیرم؟ خدایا این
امتحان
برام خیلی زیاده خدایا اشتباه کردم قول میدم
دیگه عاشق نشم! خدایا بس کن این اشک های لعنتی
،
یه مدت اینجا نیا. وای خدای من مامان
صدام میزنه تورو خدا یه کاری کن! دوباره رفتم سر شیر و صورتمو
با صابون شستم
تا از
شامپوی یکی دیگه استفاده کنم ولی الان اینجوری شده.
صورتم را شستم. من حتی نمی خواستم
بروم. بلاخره صورتم عادی شد و شروع کردم به

دانلود رمان گرم زمستان | صفحه 5
به حمام رفتم.
همه تو سالن بزرگ خونه خاله پا میزدن و دست در دست هم
میرقصیدند
.
لعیا سرش را بلند کرد و
نگاه محبت آمیزی به پرهام انداخت، پرهام گونه اش را بوسید و
جمعیت
دستانشان را بالا بردند و سوت زدند. موجی از اشک به چشمانم سرازیر شد و
آنقدر حالم را بد کرد که هوس کردم
بیرون بیفتم!
با دستم جلوی دهنم گرفتم و به سمت حموم رفتم.
چند بار معطل کردم، اما چیزی در شکمم نبود که بخواهد
بیرون بیاید
. چند روز قبل از عروسی اصلا نمی توانستم غذا بخورم. بارها، اما چیزی در شکم من وجود نداشت
خواست

. صفحه 6
شما گفتید، “نه، مطمئنم که پرهام مرا می خواهد.”
مامان، از من شکایت نکن،
او چیزی نپرسید. خوشبختانه پدرم
کاری به من نداشت و اذیتم نمی کرد مگر در مواقع ضروری
!
با دستم 3 سیلی آروم به صورتم زدم
و با عصبانیت
به خودم گفتم: – دختر احمق، میخوای همه بدونن چه بلایی
سرت اومده
؟ آره؟ این چیزی است که شما می خواهید؟
مگه هزار بار با دیدنش دلت نمیاد .
تو هر روز میرفتی
صدقه میدادی و
تو همه نمازت اول اسمشو میگفتی، صد بار نگفتم خودتو برای یه
همچین روزی آماده کن
، ولی مهم نبود که نکردی. برو
. صفحه 7
نگفتم اشتباه بود
می فهمید چی؟ سپس چه خواهی کرد؟ همچنین شما

با اطمینان گفت که حتی اگر امکان ندارد این
اتفاق بیفتد
، من هم برای شما آرزوی خوشبختی می کنم، پس چرا
الان این کار را نمی کنید؟ تو برو همین الان بهشون تبریک بگی.
شما باید بیشتر از
هر کس دیگری خوشحال باشید. آیا می فهمی؟ اگر قطره اشکی نیست
، حتی اگر نگران نباش،
وقتی رفتیم پدرت را به خانه می برم
. چطور هستید؟ حالا برو بیرون و کاری که
بهت گفتم درست انجام بده. از دستشویی رفتم بیرون.
خدا رو شکر
دیگه نتونستم برقصم من توانستم
رمان زمستان داغ را دانلود کنم صفحه 8
تبریک. رفتم سمتشون غرق حرف زدن
و
اصلا متوجه حضور من نشدند
. پرهام دست لعیا رو تو دستش گرفته بود و برای اینکه بتونه صدای لعیا رو در بین
این همه سروصدا بشنوه
سرش رو نزدیک صورت لعیا گرفته بود. نمی

دانم لعیا چه گفت، برای همین لبخند عمیقی به او زدم و
دستش را بوسیدم
. نفسم بند آمده بود چون جلوی خودم بودم
بهش گفتم بد نکن. مشت محکمی به دستم زدم
و
ناخن هام
توی دستم
فرو رفت
. به جای این کار،
رمان زمستان داغ را در صفحه 9 دانلود کنید،
سریع تبریک بگویید و بروید. آب دهنم رو قورت دادم
و با لبخندی که از صد اشک بدتر بود صداش کردم
: – ببخشید
صورتشون رو به سمت من برگشتند.
آقا پرهام… هردوشون.
. پرهام با دیدن من لبخند زد، همان لبخندهایی که
دوست داشتم و برای دیدنشان هر کاری می کردم. اما
حالا حتی
لبخند او متعلق به شخص دیگری بود. صدای زیبایش
در گوشم پیچید: – سلام سارا. چطوری
؟

همیشه وقتی می‌خواهد سلام کند، اسم من را هم می‌گوید؟»
همیشه می‌گفت اسمم را خیلی زیبا و
خاص می‌گفت.
هر بار که مرا صدا می‌کرد قلبم

فرو می‌رفت. صفحه 10
می‌افتاد. خودم را جمع و جور کردم و گفت:-ممنونم
خوبی؟از سوال احمقانه ام عصبانی شدم
و با حرص پنهانی بهش گفتم:-خیلی
البته نیازی نیست بیشتر بپرسی، معلوم است که هستی.
خوبه
!…تبریک میگم نفس عمیقی کشیدم
و تمام توانم را جمع کردم تا بتوانم بگویم: –
شاد باش. –
ممنون لعیا، دختر دایی من سارا و
البته… بچه بازی هم هست. لعیا
دستش را از روی دست پرهام برداشت
و به سمت من آمد: – از آشنایی با شما خوشحالم. خواستم
از دستش بگذرم و بروم، اما
چاره ای نبود. دستش خیلی زیاده
یه راه حل بی احساس گرفتم. دستش خیلی گرم بود هنوز

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 11
گرمای دستای پر من رو داشت. بی اختیار به جای
دست های پرم
دستش را محکم فشار دادم! دلم برای خودم بد شد
دستشو رها کردم و با ادب گفتم: – منم همینطور. گذشتم
و نزد شیرین که
نشسته بود رفت
دور از عروس و داماد و با نگرانی به من نگاه می کرد
. شیرین یک دختر عمومی بود
و تنها کسی بود که
از احساس من نسبت به پرهام خبر داشت. شیرین هم سن من بود و
خیلی به هم نزدیک بودیم.
شیرین هم دوست برادرش را دوست داشت
، اما قبل از اینکه احساساتش
مثل من باشد، آن پسر
با دیگری ازدواج کرد. برای همین
گرفتن پرهام از لعیا

دانلود رمان زمستان داغ | صفحه 12
او مرا درک کرد. شرین خبر خواستگاری را برایم آورد و بله. وقتی
حرفش تموم شد
سیلی محکمی به صورتش زدم و با عصبانیت گفتم
نمی توانم
: – سیلی زدم تا یادت بیاد.
تا آخر عمر با من در این مورد شوخی نکن
نمی خواستم
حرف های او را باور کنم. شیرین شروع کرد به گریه کردن و گفت: –
بزن.
هر چقدر می خواهی به من بزن، اما قول بده چیزی درونت نریز
. من نمی توانم شرایط شما را درک کنم
زیرا هرگز به اندازه شما عاشق نشده ام. اما
احساس خبر
4

دانلود رمان داغ زمستون دارم صفحه 13
میدونم خیلی وقته پرهام رو دوست داشتی.
از زمانی که یادم می آید، همیشه در مورد پرهام صحبت می کردی. تو
با عشق به آن بزرگ شدی
، اما… سارا نباید بخشی از آن باشد. مطمئن باش
همیشه
خدایا یکی بهتر از پرهامو برات در نظر گرفته شده…
دیگه نشنیدم تازه فهمیدم پاهام سست شد و
شیرین دوید سمتم.
با صدای شیرین که بهم التماس می کرد
از خواب بیدار شدم. وقتی
یاد اتفاقی افتادم
، انگار دنیا
روی سرم
فرو ریخت . بوسیدم و ادامه دادم: –
اشتباه کردم، اشتباه کردم
رمان داغ زمستونو زدم تو صفحه 14.
به خدا دست خودم نبود. حالا…
بگو دروغ گفتی… بگو شیرین
سرم را بغل کرده بود و فقط
گریه می کرد. شروع کردم به گریه کردن متأسفانه گلویم
آنقدر سنگین شده بود که نمی توانستم نفس بکشم. انگار
هوا بود
از من گرفته شده بود. دهانم باز بود و چشمانم خالی بود

او حرکت کرده بود. شیرین وقتی این وضعیت را دید شروع کرد وقتی شیرین این وضعیت را دید شروع کرد
به جیغ زدن
و به من زنگ می زد: “سارا چت کرد؟ وای خدا دستش را بگیر. سارا
این کار را با خودت نکن.
ارزش این را ندارد که خودت را نابود کنی
، بالاخره تو فراموشش خواهم کرد.” سارا به من گوش میدی
؟ شیرین از اتاق بیرون دوید و با یک لیوان
آب

دانلود رمان داغ زمستان صفحه 15
برگشت. نصف لیوان آب رو روی
صورتم خالی کرد. نفس عمیقی کشیدم و دوباره اشکم سرازیر شد. شیرین
به دیوار تکیه داد
و کمی آب به من داد. او را در آغوش گرفتم
و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن شیرین
که فکر می کرد
در چنین روزی خواهم افتاد مرا دعوت کرده بود
بدون هیچکس به خانه اش. چون
همه در آن ساعت از روز سر کار بودند
. اون شب شیرین منو تو خونه اونا نگه دار که تنها نباشم و
تا صبح سرمو تو بالش فرو کنم
.
می خواستم تنها نباشم و کسی صدای گریه ام را
برای آزار کسی نشنود. حتی الان که پرهام
لباس داماد شده
دانلود رمان داغ زمستونی صفحه 16 بود
جز شیرین پناه هیچکس نبود. کنارش نشستم و لبخند تلخی بهش
زدم
که نگران نباشه
. خیلی با احتیاط حرف می زد تا
گریه ام نگیرد. من به آن نگاه کردم.
او این را فهمید

نه میتونستم حرف بزنم و نه چیز دیگه ای نگفتم. او فقط
دستم را در دستش گرفت. این یک راز بین ما بود که وقتی
می خواستیم
احساساتمان را منتقل کنیم،
دست همدیگر را فشار می دادیم. برای همین دستم را گرفته بود که
اگر حالم بد شد
با دست دادنش خودم را خالی کنم. تا آخر
مجلس هرکسی عروس و داماد را به خانه
بخت خود بدرقه می کنند،

رمان گرم زمستان را دانلود می کنند صفحه 17
از جام تکان نخوردم. خواستم زودتر برم
خونه آمون و تا صبح گریه کنم.
اما باید آن لحظات را تحمل می کردم
. صدای بوق، سوت و
دست ماشین یک لحظه قطع نمی شد. رسیدیم کنار
ماشین عروس و
. اما هر چه بود، آن لحظه
داماد. هر دو خوشحال بودند و
خندیدن چقدر خودم را در چنین لحظاتی با
پرهام تصور کرده بودم
و قند در دلم با این فکر آب می شد، اما
حالا… سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمانم را
بستم تا این
لحظه ها
را نبینم. . تو حال خوبی نداشتی
عاشق عروس بودی

دانلود رمان داغ زمستان صفحه 18
و همیشه منتظر عروسی. الان چت هست؟ –
چیزی نیست. امروز زیاد خوردم شکمم
درد میکنه
حالم خوب نیست نگران نباش – پس
بالاخره رژیم شکسته شد. نمیدونستم چطوری
آرایش کردم
منو از سوالای مامانم نجات داد.
بالاخره ساعت سه نیمه شب به خانه آمون رسیدیم.
سریع به اتاقم رفتم و بعد از تعویض
لباس به تختم پناه بردم. تا صبح با یاد
خاطرات ریز و درشتم با گریه گریه می کردم
و از خدا می خواستم
کمکم کند. هر کاری کردم نمیتونستم بهش فکر نکنم.
این فکر که
دانلود رمان زمستون داغ صفحه 19
حالا بجای من لعیا کنارم خوابیده
از ذهنم بیرون نمیومد! خیلی به لیا حسودیم شد. دلم
برایش درد گرفت رفتم
سراغ آلبوم در آلبوم به غیر از
تک تک عکس های من فقط عکس های خانوادگی وجود دارد.

آنهایی که پرهایم بودند را نگه داشتم
. عکس هایی را
که به ترتیبی که قرار گرفته بودند مرتب کرده بودم.
حتی عکس هایی که
در یک روز 5 بار
گرفته شده را مرتب کردم
. تو عکس اول فقط من و پرهام
داشتیم
میرقصیدیم! در آن عکس من هشت ساله بودم
و پرهام دوازده ساله. عموی کوچکم تازه ازدواج کرده است.
دانلود رمان زمستان داغ صفحه 20
انجام شده بود و پدرم
دعوتشان کرده بود. او همه خانواده را دعوت کرده بود
. ضبط روشن بود و همه بچه ها به جز من می
رقصیدند
.
پرهام اومد سمتم تا بلندم کنه ولی
من دستشو رد کردم و با اخم صورتمو
برگردوندم
. با عشوه ی همه ی دل ها

مرا انداختم جز من.
پرهام چرا زیر چشمت نمی رقصی؟
دور تا دور همه دیوانه به من و موهام نگاه میکردند
و موهام
همچنان میخواند: تو که
با موهای طلایی از مصیبت بلند میشوی چرا نمیرقصی موهایم طلایی

دانلود رمان داغ زمستان | صفحه 21 نبود
ولی خیلی قهوه ای روشن بود
و به قول خاله زیر آفتاب طلایی می شود.
به موهام نگاه کردم و لبخند زدم . پرهام
هم
خندید و دستمو گرفت و بلندم کرد. ای سبک
رقص بی تو ناز نباش بیا تو که
گل جادویی
عشق و صفا در رقص طراب از محفل ما برو ای که از همه شادتر
گل نازی قد بلند و بلند با تو می رقصم نه نتونستم
با تو برقصم
. گرفت و با خودش رقصید
. او همین طور می خواند: چگونه می رقصی؟
فریبا از دلم بردار
دلم
و جانم را از چشمانم

. صفحه 22
و خیالی چو
شبات گر بخرمی تو که از امید وصالی شیرین تر است معنی شعرش را نفهمیدم
.
اما وقتی
برایم خواند از آن خوشم آمد . بعد شروع کردم به رقصیدن.
عمه مادر پرهام هم از ما عکس گرفت. همونی که
اولین عکس
آلبومم بود. شاید اون اتفاق سرآغاز علاقه من بود
به جای همبازی شریک زندگی من شد
و تمام لحظاتم رو به فکر کردن میگذرونم .
پرهام بود. البته نوع بچه گانه. کم کم که بزرگ شدم
پرهام
الان کجاست؟ داره چیکار
میکنه؟ با چه کسی صحبت می کند؟ حالش چطوره؟ او
به من فکر می کند. انجام دهم یا نه؟ داشتم آلبوم رو خرج میکردم

دانلود رمان داغ زمستون
صفحه 23 رو کردم
تو عکس بعدی که مال سه ماه بعد بود من و
پرهام پردیس پری ناز (
خواهران پرهام) سیما سینا سبهان و
سهیل (خواهر برادرانم). در آن عکس پرهام
محجبه بود! قبل از اینکه عکس بگیریم داشتیم
مخفیانه
بازی می کردیم. سینا قرار بود ما را پیدا کند
. همه پنهان شده بودند و من هنوز گیج بودم و دنبال
جایی برای پنهان شدن بودم
. به خاطر مامانم رفتم آشپزخونه
تا از من مراقبت کند، اما قبل از اینکه او بتواند کاری انجام دهد، من می ترسیدم.
صدام گفت: – سارا
بیا زیر آبگرمکن. – چطور رسیدی انجا؟ –
از کنار دیوار بیا. آبگرمکن روی یک پایه بزرگ چهارپایه بود.
دانلود
رمان زمستان داغ | صفحه 24

و در گوشه آشپزخانه بود. زیر چهار پا
دستش را گذاشت روی آن .
و او آشغال زیادی گذاشته بود و
در بین همه آنها ماده پر نبود
. با ترس گفتم: – کجایی؟ نمیتونم ببینمت
پرده رو از روی خودش برداشت و گفت: – من اینجام. بیا دیگه.
از جایی که نشسته بود بلند شد
و دستش را به سمت من دراز کرد. با کمک او،
رفتم زیر آبگرمکن. کنارش نشستم و پرده
کشید
سر هر دومون رو کشید. چند لحظه بعد سینا اومد تو آشپزخونه
و از مامان در مورد ما پرسید: مامان کسی نیومده اینجا
بمونه
؟ – اگه خودت اونجا بودی دوست داری
جایت رو فاش کنم؟ خودت برو پیداشون کن

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 25 همون لحظه یه سوسک
از زیر مبلمان
بیرون اومد
.
لب ها را تکان داد و سرش را تکان داد. یعنی ساکت باشی و
چیزی نگفتی. سوسک
به سمت من می آمد و من
برای فرار از آنجا تقلا می کردم. سینا هنوز در آشپزخانه خانه بود
و پرهام به خاطر
من تنها بودم . لو ندام بغلم کرد و روی
لو ندام بغلم کرد و روی پاهایشاما دستش را از دهانم برنگرفت. سوسک دور پرهام رفت
پاهام گذاشت
و رفت. پرهام نگاه محبت آمیزی به من انداخت
و موهایم را نوازش کرد. سینا رفت بیرون. پرهام در
گشم آروم

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 26
گفت: – میخوام دستمو بگیرم. اگر فریاد بزنی
ما را پیدا می کند. اون سوسک هم رفته
سرمو به نشونه ی
درک تکون دادم
. دستش را هم روی
خرمن دهان گذاشت. تا آخر بازی هیچکس نتوانست مرا پیدا کند
و ببیند. شروع کردم به گریه کردن
و
خودمون اومدیم بیرون. دور بعد نوبت سهیل بود بذار
برم پرهام منو گذاشت تو قفسه کتاب سهیل
و
دستور داد تا زمانی که به طرف من نیامد به جام دست نزنم. پرهام
آن را در کمد بست و رفت.
کمد تنگ و تاریک بود و
من کاملا ترسیده بودم. احساس کردم یکی اومد
تو اتاق. برام مهم نبود سهیل منو پیدا کنه

.
صفحه 27 به در کمد افتادم و فریاد زدم
: – منو ببر بیرون. در را باز کن. در کمد باز شد
.
سهیل با چشمای گشاد شده نگاهم میکرد.
عصبانی شد و گفت: – اینجا چیکار میکنی؟
روی کتاب من ننشستید و نگفتید پاره می شود؟ بیا بیرون و ببین
دستم را گرفت و
آورد بیرون. یک نفر به پشت گردنم زد و گفت: – من با
کوچکترین
حرفی گریه می کردم حتی اگر کتک می خوردم.
. رفتم پذیرایی و نشستم کنار دیوار و
. عمه
در پذیرایی نماز می خواند. همه پیدا شدند
جز پرهام گریه کردم. او همیشه آخرین کسی بود که پیدا می شد. خیلی

دانلود رمان زمستان داغ صفحه 28
هوشمندانه بود و
در جایی ناپدید شد که هیچکس تصورش را نمی کرد.
خوشحال بودم که سهیل مشتاق پیدا کردنش بود
! همه
به نوبت نگاهی به پذیرایی انداختند تا ببینند
او آنجاست یا نه. سهیل به دیدنش آمد.
کمرم دوباره شروع به سوزش کرد
و بیشتر و بیشتر گریه کردم. سهیل سرش را تکان داد
و گفت: – ای دیوونه! به جای اینکه بشینی یه لیوان آب
بردار
ببین این پسر کجاست!
جوابی ندادم و سرم را طوری برگرداندم
او اشک های من را نمی دید. همه گیج شدند حتی مامان
و خاله دنبالش میاد
پرهام می خندید و شونه هاش
دنبالش. یک لحظه فکری به ذهنم خطور کرد.

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 29
کرد: اگه خاله دنبال پرهام بود پس
کی بود که
با چادر خاله نماز میخوند؟! کمی نزدیکتر که نگاه کردم،
شلوار سفیدش را از لای پرده دیدم. نزدیک بود
بخندم
اما خودم را کنترل کردم تا کسی مشکوک نشود.
سیما
اومد تو پذیرایی و نگاهی انداخت
. نمازش تمام نشد؟!
وقتی شک داشت می خواست برود بیرون.
برگشت و به او نگاه کرد.
از خنده می لرزیدند سیما ناگهان نقاب را از سرش کشید و فریاد زد: بچه ها
پیداش کردم
. همه در حال اجرا در پذیرش و هنگام

دانلود رمان زمستان داغ صفحه 30
وقتی فهمیدند پرهام چه کار کرده است شگفت زده شدند. مامان چه
ابتکاری
که پرهام خوشش اومد رفت دوربین رو آورد و
گفت: -باید ازت عکس بگیرم.
جن کودک چگونه
ما را سرکار انداخت! همه بشینن عکس بگیرن هیچ
کس به من توجه نمی کرد، جز مامانم.
صدایش را شنیدم که مرا صدا زد
: – پس سارا کجاست؟ سهیل با حرص گفت:
– بهش گفتم داری ابروهات رو بالا میبری برو تو
پذیرایی بشین آبجو بخور
دانلود رمان زمستان داغ صفحه 31
. – برو بیارش – سازمان بهداشت جهانی؟ من؟ امرا! – من
به زندان می روم صدای پرهام بود. چند لحظه بعد آمد
. کنارم نشست
و گفت: – بریم عکس بگیریم. همه

منتظر قدرت هستند – سهیل منو زد. من نمیام. –
اشکالی نداره او قبلاً آن را دارد.
او اشک هایم را پاک کرد و
به او می گویم که تقصیر من بود که تو را در کمد خود پنهان کرد
. با سرازیر شدن آخرین قطرات اشکم
با مهربانی گفت: -دیگه گریه نکن. به خاطر
من که دوستش دارم به او نگاه کردم.
دستم را گرفت و بلندم کرد. رفتیم
سراغ بقیه ما بچه ها
کنار هم نشستیم. خاله ام چادرش را آورد و به من داد و
گفت: – این را بگیر
تا بفهمی داستان این عکس چیست. پرهام هم
چادر روی سرش گذاشت، مامان عکسش را گرفت. خواستم
نگاه کنم
. صفحه 33
عکس بعدی اذان مسجد محله آمون بلاند رو
دانلود رمان زمستون داغ به صفحه 32 تبدیل شد.
آلبومم را بستم و گذاشتم داخل کمد و رفتم
وضو گرفتم. وقتی
نمازم تمام شد، به سجده رفتم و به درگاه خداوند فریاد زدم
: – خدایا تو بهتر از من درد مرا می دانی؟
کمکم کن
تحملش کنم او دیگر مال من نیست، هیچ چیز. زمان پول است

من نبودم. خدایا الان زن داره
اینکه من دنبال مردی می گردم
که زن داشته باشد کار درستی نیست . نذار گناه کنم اجازه نده افکار ناخوشایند
ذهنم را پر کنند. من شرمنده شما هستم که این را می گویید
اما حتی
به
7
همسر دوم
پرهام
امیدوارم لعیا نازا باشه و پرهام بیاد پیشم چون اون
بالاخره پرهام مال من میشه. خیلی متاسفم که
قبلا بچه داره
! خدایا احساس می کنم اگر
افکارم را پیش تو اعتراف کنم مرا می بخشی. اما این یکی بسیار بی شرم
و
بی رحم است. خدایا از روزی که لعیا رو فهمیدم
با خودم میگم شاید لایا
زنده نشه.

بعد از آن من… می شوم زن پردار! خدایا، تنها پناه من،
به خودت ثابت کن که او فقط یک نفر در زندگی توست.
تو تنها پناه منی نجاتم بده نجاتم بده…
یک هفته از ازدواجشان گذشته بود و قرار بود
میزبان آنها باشیم. همه اقوام درجه یک
هم دعوت شده بودند. مامان و بابا تصمیم گرفته اند برای
دانلود رمان گرم زمستانی صفحه 34
در پارک جشن بگیرند

همه باید از هوای مطبوع شهریور استفاده کنند!
عزادار بودم
که الان چطور باید با پرهام و همسرش روبرو شوم.
شیرین همیشه به من توصیه می کرد که: –
اینقدر خودت را عذاب نده
. خیلی راحت با او رفتار کنید. باور کن
او را فقط به عنوان یک عضو خانواده و همبازی دوست داری،
نه بیشتر.
به یاد داشته باشید، هیچ کس و هیچ چیز ارزش
خراب کردن آینده خود را ندارد. ازدواج کن و
خوشبخت باش تا
حرفش
پسر عمو است نه چیز دیگر. هیچ کدامشان
نمی رفتند. مخصوصا که گفت: ازدواج کن

دانلود رمان گرم زمستانی. صفحه 35.
به شخص دیگری
داشتن مردی به نام شوهر در کنار من و من خیانت بزرگی بود
فکر می کرد ! ترجیح می دادم
که اصلا ازدواج نکنم یا صبر کنم تا یک روز… دوباره فکر اینکه جای لیا را
بگیرم
به ذهنم رسید. چطور تونستم
اینقدر ترسو باشم؟! تا ساعت شش عصر همه
در خانه ما جمع شدند
. پرهام و لعیا که اومدن مامان
اسفند براشون دود کرد و روی سرشون شکلات ریخت.
سه تا عمه ام هم از ته
دل مشروب خوردند! سینا و سبحان نوشیدنی تعارف کردند
و من این لحظه ها دست شیرین
در
دستم
بود!

سینا دانلود رمان زمستون داغ صفحه 36 با اینکه
یک سال از پرهام بزرگتر بود ولی خیلی به هم نزدیک بودن. سینا
کنار پرهام نشسته بود
، دستش را روی شانه پرهام گذاشت و
باهاش ​​حرف زد و خندید
. کاش پسر بودم حداقل
دوستی پرهام رو داشتم! خانه کاملا شلوغ بود
و بچه ها سر و صدا می کردند. همه
برادران و خواهرانم
متاهل بودند و فقط من مجرد بودم
. همه آنها بچه داشتند، حتی سینا که پسرش متین
دو ماهه بود. به همین دلیل
خانواده ما هفده نفر تنها بودند و با خانواده سه خاله و دو عمویم
پنجاه نفر
بودیم
! همه در ماشین ها پذیرایی شدند
دانلود رمان گرم زمستان صفحه 37
آنقدر زیاد بود که
خودش یک عروس رفته بود بیرون! من و مامان و بابا سوار می شدیم

نشستیم پارک. ماشین های زیادی در راه بود
ما ماشین سینا شدیم. سینا صدای ضبط رو زیاد کرده بود و
برای پرهام
سوت میزد . جلوی ماشین پرهام ماشینش
مدام می رقصید و بوق می زد. مامان و بابا و
مهناز زن سینا هم
دست می زدند. حالم از خودم بهم میخوره او غرق در شادی بود و من
به خاطر او
گریه می کردم . یک
لحظه آنقدر از او متنفر شدم که ناخودآگاه شروع به
سوت زدن کردم! پدری که کنارم بود دستی به گوشش زد
و گفت: –
دختر چیت می خواهی در سنین پیری به سمعک نیاز داری؟
دانلود رمان زمستان داغ صفحه 38
کنی؟ از لحنش خندیدم، بوسیدمش و به جای
سوت زدم کف زدم. ماشین عمومی
در حال بوق زدن و شیرین از کنار ما
رد شد
با هیجان از داخل ماشین دست تکان داد.

بابا از دست دادن خوشحال بودم. نوه ها
سوار ماشین سهیل شدند. شوهر خاله و خاله هم رفتند.
مردم از سر و گردن شیرین بالا می رفتند. شیوا و
شهیاد، برادر و
خواهر شیرین، ازدواج کرده بودند و فرزندانشان
در ماشین عمویشان بودند. وقتی داشتم کف می زدم یاد
سفر
شمال افتادم: سه ​​سال پیش بود. در آن زمان من
نوزده ساله بودم و پرهام بیست و سه ساله بود. سینا
هم مجرد بود. سهیل و آمنه همسرش و دخترش آرزو که
در آن زمان
با ما دو
ساله بود. یوسف شوهر پردیس که
تازه نامزد کرده بود بود
صفحه 39 بود.
در آن زمان نیز با ما بود. در ابتدای راه همه در ماشین خود نشسته بودند اما به
جاده چالوس
8
که رسیدیم
همه چیز تغییر کرد! پردیس و یوسف
سینا، پریناز و پرهام تو ماشین شوهر خاله ام بودند. تو
ماشینمون و من
از ترس جیغ میزدم.
با اصرار من عمو اجازه داد شیرین
با ما بیاید. البته برادر کوچکش شهرام را هم فرستاد. آن موقع شهرام
ده ساله بود
و پریناز شانزده ساله بود و ما شش نفر
سوار ماشین بودیم
. ما در صفحه 40 بودیم
. خاله ام کلی به پرهام دستور داد که تند نرود
رفتار کرد
و
فقط پشت ماشین بابا حرکت کن پرهام نیز
گفت:
همانطور که او برای یک ساعت می خواست. اما به
تونل اول که رسیدیم پایش را روی گاز گذاشت
! صدای ضبط رو زیاد کرد و شروع کردیم
به جیغ زدن! سینا و پرینازو شهرام داشتند می رقصیدند
و من و شیرین
دست می دادیم و از خنده می ترکیدیم
! پرهام بین ماشین ها زیگزاگی می زد و
ساعت سه نیمه شب بود و همه در آن دو ماشین بودند.

خوابشان برد و راننده ها خمیازه کشیدند
! اما ما همچنان

رمان داغ زمستان را دانلود می کنیم صفحه 41
بیدار بودیم و دست می زدیم.
به قسمتی از جاده رسیدیم که بسیار خلوت و سرازیری بود. پرهام
میریم پرواز.
همه ما
– بچه ها آماده باش،
فریاد زد: “آماده” همون لحظه پان از جاده رفت و
همه دلمون شکست. آهنگ آنقدر بلند بود
که
دیگر چیزی برای ترکیدن گروه ها باقی نمانده بود. خواننده شروع
به خواندن کرد و همه با او فریاد زدیم: ”
گفتی می خواهم با ستاره ها در ابرها باشم.” هی تو تک
سواری دوستت دارم من افسانه ای گفتم به جای شعر
و قصه های کودکانه
بیا با هم زندگی بسازیم دو بال دوست داریم
دانلود رمان داغ زمستان صفحه 43

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 42
پرواز مرغ عشقمون به اوج آسمون پرواز میکنیم
جای پشیمونی نیست
در دو دلمان با غم تنها نمی مانیم. ما
چگله به آنها بدهم. اما من همه چیز را در دستانم گذاشتم
_
تونل
. لای لا لا،…
به پارک رسیدیم و افکارم به هم ریخت. مردها
جایی را
برای نشستن انتخاب کردند و سفره را پهن کردند. خاطرات زیادی از آن پارک داشتم و
بدون اینکه بخواهم
جلوی چشمانم
رژه رفتند . با هر کلمه و لبخند و این یک چیز ساده است،
خاطراتم برمی گردد و یادم می آید. چند
کودک
در میان درختان مشغول بازی بودند. یاد روزی افتادم که
برای کندن بادام از درختی در این پارک بالا رفته
بودم . دیگر
آنها دور درخت جمع شده بودند و منتظر من بودند
. شیرین
کنارم نشست و گفت: – اوضاع چطوره؟

سریع اشکاتو پاک کن تا کسی نبینه تازه متوجه وضعیتم شدم
. چشمانم به
درخت دوخته شده بود و چشمانم اشک می ریخت.
شیرین هم فکر می کرد دارم گریه می کنم! سرمو برگردوندم
و
با نگرانی بهش گفتم: –
پرهام کجاست؟ ابروهایش را در هم کشید و
با لحنی تهدیدآمیز گفت: –
چه بلایی سرت اومده؟ آیا شما یک چشم کنجکاو هستید؟

برای دانلود رمان گرم زمستانی هرجا رفته اید | صفحه 44
به من و تو ربطی ندارد. اگر بخواهی
دوباره با من موش مرده بازی کنی
، با تو بد رفتار خواهم کرد. میدونی که من
وقتی جدی حرفی میزنم
حتما انجامش میدم. خیلی مراقب باش.
خودت رفتار میکنم. بذار همین الان بهت بگم
جایی که آینده شما با این کارها به پایان می رسد، در حالی خواهید مرد که جز انتظار احمقانه از
زندگی خود
چیزی یاد نگرفته اید
. این چیزی است که شما لیاقت آن را دارید. تا وقتی اینقدر خار و ذلیل و ضعیف هستی بدتر از
این
هستی . گریه کن و غمگین باش تا بمیری
… می خواست چیز دیگری بگوید اما با دیدن
اشک
در چشمانم خون در چشمانش بند آمد و با

دانلود رمان زمستان داغ | صفحه 45
حرص گفت: – ای احمق! بلند شو بریم تا
بیشتر اذیت نکنی
.
شدم صحبت کن. همه
خسته و بی حوصله بودند.
از بقیه فاصله گرفتیم و روی یکی از نیمکت ها نشستیم
در پارک، جایی که هیچ کس ما را نمی دید. شیرین گفت: – من
گفت: – فقط دارم
گریه تو رو نگاه می کنم، اینجا چی می تونی بگی، ولی
بعد باید همون سارا باشی. سرم را روی شانه اش گذاشتم
و گفتم: – عزیزم برام دعا کن. من خودم
از این 9 موقعیت
خسته شدم
. من خیلی گیج و گیج هستم
. میدونم همه چی تموم شده ولی
رمان داغ زمستونو نمیتونم دانلود کنم. صفحه 46
باور کن.
منتظرم بیدار شوم تا ببینم همش خواب بود.
کاش از اول همه چیز یک رویا بود و
اصلا عاشق پرهام نمی شدم
. یا اینکه ازدواج پرهام رویایی بود.
نمی خواستم این لحظه ها را بپذیرم.
حتی قبل از ازدواج او
همیشه فکر می کردم
که او کسی بود اگر من را انتخاب می کرد،
خیلی گریه می کردم

بیایید به همین حالا برسیم که واقعاً اتفاق افتاده است. دعا کن که
ازدواج کنه من می خواهم تا آخر عمرم درس بخوانم. من می خواهم
با این وضعیت کنار بیایم. شیرین دوست ندارم خار و
ذلیل و ضعیف باشم
. من دوست ندارم بمیرم در حالی که
بیهوده منتظر موهایم هستم. میخوام فراموشش کنم اما

دانلود رمان زمستان داغ | صفحه 47
او خاطراتش را ترک نمی کند.
گذشته مدام آزارم می دهد. شیرین
این اواخر خیلی فکر کردم. من
مطمئن هستم که نمی توانم به هیچ
بخوام ازدواج کنم
مرد دیگری جز او فکر کنم. من نمی توانم
هر مرد دیگری را در کنار من بپذیر . حتی اگر
تمام فکر و ذکر من در مورد من باشد و این یعنی
خیانت. به خدا چه جوابی بدهم؟ عزیزم تصمیم گرفتم هیچوقت
با مادرم
ازدواج نکنم . مادرم
از هفده یا هجده سالگی این کار را انجام می‌دهد و
همیشه تنها زندگی می‌کند، اما مشکل من با
درخواست شوهرم است. می گفت بعد از ازدواج هم

دانلود رمان گرم زمستان صفحه 48
می توانم درس بخوانم.
در آن زمان پدرم پشت سرم بود و گفت برای من زود است
. اما الان پدرم هم می گوید باید ازدواج کنم. تا کی
می توانم
خواستگارانم را مقصر بدانم یا برایشان بهانه بیاورم؟
امسال، تحصیلاتم را تمام کرده ام. خدایا به من قبول کن که
سالم باشم
برای دو سال دیگر اما بعد از آن چه باید بکنم
؟ برام دعا کن
من هم چند وقت پیش برایم خواستگاری داشتم . آمد که
مامان و بابا خیلی خوب بودند. با التماس و گریه
آنها را متقاعد کردم که جواب را رد کنند. نمیدونم تا کی میتونم اینطوری
ادامه بدم
. عزیزم کمکم کن شیرین
کنارم گریه می کرد. دستشو انداخت دور شونه
ام
دانلود

رمان داغ زمستون
صفحه
49
.
اینطوری
ننشین و درس
بخوان
تنهابیهوده
امسال در کنکور ارشد رتبه خوبی کسب می کنید و در یک دوره خوب قبول می شوید. اونوقت
یه بهونه جدید برای رد خواستگارها پیدا میکنی
، به مامانت بگو
کمتر از دکترا قبول نمیکنم! البته به نظر من بهتره
ازدواج کنی
وقتی پیر شدی و تنها شدی اونوقت میگی
ای کاش ازدواج میکردم! شروع کردیم به
دانلود رمان زمستون داغ صفحه 50 بود
که شیرین رو بدم اومد.
از کنار خانواده ای گذشتیم. همه با هم نشسته بودند.
از زمانی که من نبودم

با من و خانواده ام بازی می کردند . سرم را تکان دادم که دیگر یاد
خاطرات هجوم نیاورند.شیرین فهمید و گفت: – بگو
چه روزی
افتادی؟ ما خیلی با اسم و فامیل بازی می کنیم. زوج
الان هم بعید نیست زن دایی بازی را آورده باشد.
میدونی که
مادر پرهام چقدر این بازی رو دوست داره. حالا بگو
یاد کدوم روز افتادی؟ آهی کشیدم و گفتم: –
عید پارسال. در
روز سیزده بدر همه داشتیم بازی میکردیم من
همیشه در پیدا کردن چیزها مشکل داشتم

. صفحه 51 از
حیوانی که نوشته بودم
استفاده می کردم . اولین بار که
با حرف ج شروع کردیم
به جای اشیا جغد اسب نوشته بودم.
همه مرا پذیرفتند و هیچکس چیزی نگفت.
1 1
دور بعدی “نهنگ پلاستیکی” بود. ما خیلی بودیم. و تا سه
هیچکس متوجه ترفند من نشد.
دور که گفتم “گچ
دارکوب” پرهام و سبحان به من نگاه کردند اما
من
اصلا به من نگاه نکردم آنها هم چیزی نگفتند دفعه بعد که
گفتم “میمون آهنی” پرهام و سبحان چیزی نگفتند او به سمت
من
برگشت همه به من چند لحظه ساکت شد و بعد
همه خندیدند من بیشتر از بقیه خندیدم

دانلود رمان زمستون داغ صفحه 52 اونقدر
که اشک
از چشمام سرازیر شد سینا گفت: – یه کم بیا
ماشاالله چه تنوعی دارن یکی گچ یکی
پلاستیک یکی اسباب بازیه
حتما میخوای بگی خشک شده
آره با گستاخی گفتم: – آخه راست میگی چطور نشد
رخ داده اند
برام پیش نیومده باشه؟! مثلا پلنگ خشک شده! باز
همه خندیدند و سینا که کمی خجالتی بود گفت:
بابا بزار برم سنگ
قزوین جلوی تو لنگه! در آن لحظه
احساس کردم پرهام به من نگاه می کند.
به او نگاه کردم. من درست متوجه شدم
. چند لحظه به هم خیره شدیم. دانلود

رمان زمستان داغ
دوست داشتم صفحه 53 . حیف که خیلی کم پیش می آمد
مستقیم به چشمان من نگاه کند
. در آن چند لحظه انگار تمام وجودم
زیر و رو شد. هر وقت به من نگاه می کرد من هم همین حال و هوا را داشتم.
قلبم تند تند می زد و
شکمم از شدت هیجان و خوشحالی که
! نمی توانستم از چشمانش دل بردارم. من بودم
به همین شکل به چشمانش خیره شده بود درد می کرد. پرهام
سریع نگاهش را دزدید اما من غمگین بودم و تو
عزادار بودی و مرا به سمتم برگرداندی. یادت میاد؟ بازوم نیشگون
گرفت و
گفت: – چی؟ پسر مردم را قورت نده. مه شیرین
چه خاطرات کوچکی
برای من ارزش دارند؟ خاطراتی که
ممکن است بسیاری از افراد همزمان فراموش کنند. اما

دانلود رمان گرم زمستان | صفحه 54
من با آنها زندگی می کنم. هرجا پرهام
حضور داشت و یا حتی اسمی ازش گرفته شد
به جای ذهنم لحظه هایش را در قلبم
ثبت کردم
. من همیشه خدا را می خواستم
با کسی ازدواج کند که با او خوشحال باشد، اما
پر از گل بود
هیچ‌وقت تصور نمی‌کردم که او
باشد .
با هر کسی جز من خوشحالم شیرین… هیچ وقت… هیچ وقت نفهمیدم
چرا… چطور و… کی عاشقش شدم… دیگه
نتونستم
ادامه بدم. من پر از نفرت بودم، اما نمی
خواستم گریه کنم. چند نفس عمیق کشیدم و او
هوا را قورت داد. عزیزم
چیزی نگفت. او همیشه می دانست که چه زمانی باید

رمان زمستان داغ را دانلود کند. صفحه 55
من باید خودم باشم. راه افتادیم
تا عصبانیتم فروکش کرد
و رفتیم سراغ بقیه.
همزمان که به بقیه رسیدیم پرهام و لعیا
دست در دست هم رسیدند. صورت هر دوشون بود
! سرم را برگرداندم تا این صحنه را نبینم.
خاله کوچولو خندید و با حیله گری گفت: – خب تو
با هم تنها هستند
! دست شیرین را در دستم گرفتم و
محکم فشار دادم.
شیرین کنار گوشم آروم گفت: – آروم باش به حرفاشون گوش نکن
. اما وقتی صدای پرهایم را شنیدم
تمام وجودم به حرفم گوش داد. من همیشه اینطوری بودم
تشنه یک کلمه

. صفحه 56
بگذارید او به من بگوید. حتی اگر بخواهد مرا نفرین کند!
نام عروس و داماد را در ابتدا
لحن شوخی که با شکایت ساختگی همراه بود
: – بابا.
خاله جون دیگه اذیتمون نکن به چشمای نازش نگاه کردم
و خنده تلخی بهش زدم. او
هم به من دست داد و بست
پلک هایش را. کم کم هوا تاریک شد و
مشغول تهیه شام ​​شدیم. چون آنجا
ما خیلی بودیم، بابا
برنج را به آشپز داد تا بپزد، اما
مامان خورش را درست کرد که مرغ بود.
مامان نازنین زن معمولی با چیدن سفره
گفت: – سارا حالت خوبه
. بیایید زرشک و زعفران را روی برنج بریزید.
به زور رفتم پیششون

رمان زمستون داغ صفحه 57 رو دانلود کردم
و برنج رو وزن کردم. همیشه وقتی میزبان عروس و
داماد بودیم روی یکی از دیسک ها می نوشتیم
.
ایده ای بود که برای اولین بار به ذهنم رسید.
ما نوشتیم. دوست نداشتم این کار را بکنم. اما من این ایده را دادم
و تا آن زمان یک نوع عادت بود! چقدر سخت بود که
باید بنویسم
اسم یکی دیگر را کنار موهایم بگذارم. همیشه
به عشق
روزی برای خودم و موهایم می نویسم، چون همه عروس و دامادها
این کار را می کردند.
اما حالا… هر چقدر هم که سخت بود نوشتم
:
PL
صفحه 58.
انشالله همین روز برات می نویسم. من فقط
به او نگاه کردم. حتی نمی توانستم لبخند بزنم. پریناز
هم دیسک را گرفت
و جلوی آنها گذاشت و گفت: – این یک دستور است.
آن را به خوبی بسته بندی کنید، این فقط یک مورد است.
هر دو به
برنج نگاه کردند. پرهام لبخند زیبایی زد

چیزی نگفت. اما لعیا گفت: – چقدر خوشمزه! آنها
؟ – سارا
هر دو به من نگاه کردند. پرهام قبلا گفته بود:
دستت درد نکنه. – خواهش میکنم. لایا هم
گفت: – خیلی
جالب هست. اما چرا فقط این یک بار است؟ پریناز
گفت: – چون این مدل تزن برای سارا هست
که برای هر

دانلود رمان زمستون داغ هم هست صفحه 59
1 1
عروس دومادی یکبار مینویسه. لعیا به
من چشمکی زد و گفت: – ممنون. ان شاءالله خدا برام جبران کنه
خسته شده بودم
او نمی دانست که به خاطر خودش هرگز نمی تواند
جبران من را بدهد . اما او دختر خون گرمی بود و به سرعت
خودش را در
دل همه جا انداخت. من پر از حرف هستم!
سفره کامل شد و همه شروع به خوردن کردند. همه
زوج ها کنار هم نشسته بودند. من و شیرین
با هم جفت شدیم.
ما بودیم! همه با دست حرف می زدند. اما
به جای حرف زدن، تمام حواسم
جلوی آن دو نفر بود که
مدام به هم لبخند می زدند
صفحع 60

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

3 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان زمستان داغ»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.