دانلود رمان گناهکار

دانلود رمان گناهکار

درباره یک دختر و پسر عاشق به نام آرشام و دلارام است که پستی و بلندی های زیادی را در رابطه خود طی میکنند. میتونستم رمان رو تو دو جلد تموم کنم ولی برای راحتی بیشتر مخاطب تو یه جلد تمومش کردم و اینو بدونید رمان گناهکار یه رمان طولانی و متفاوت خواهد بود.

دانلود رمان گناهکار

همان طور که رمان نویس می گوید: ممکن است آسیب ببینید.
رمانی است در دو جلد با همه فراز و فرودها، اما کشتن آن آسان است.
آلبر را نخوانید.
من این کار را نکردم و به بقیه اجازه دادم با آن کنار بیایند.
در جلسه ای
اتفاق می افتد و به پایان می رسد.
بدانید این رمان زیبا و دوست داشتنی
قصه ای طولانی و غنی
این نشان است.
عشقی بدون نیاز و به اندازه کافی قوی
تا فرد را مجبور کند
برای عوض کردن، کیف دوشه.
بس تر ضخیم گناهانم را لمس کنم و با آن ها روبرو شوم
این یک انگشت خوب است.
می خواهم ورق را برگردانم.
به این ترتیب آن را می نویسید.
من آدم گناهکاری هستم، آدم گناهکاری هستم،
خدایا، من مقصرم، من فقط می توانم خودم و اعمالم را توصیف کنم.
.
من چیکار کردم؟! در این دنیای بزرگ بین آدم هایی که

کم و بیش خودت
آغوش گناهانم را برگرداند.
3
من کی هستم؟! آیا تنها یک گناهکار است؟!
آن که به ریا عادت کرده بود، با دروغ اخوت می کرد
، با ترفندهای

دانلود رمان گناهکار
این و آن را فریب می داد
.
من آرشام هستم، کسی که
خود را گناهکار خواند. آری
من فقط خودم و خدایم را می شناسم!
من چی هستم؟! واقعا من کی هستم خدا؟! غلام تو
؟!
اشتباه من آرشام
است
، کسی که معنای نامش
بهای قدرت وجودش را پرداخت.
من گناهکارم، از گناه ابایی ندارم
چون خودم این راه رو انتخاب کردم
من به گناهم ادامه می دهم.
.
کی میتونه کمکم کنه؟! توسط خود من؟!
خداوند؟! نوکرش؟!
اما من هم از همه چیز خالی می شوم و
جلوی من را می گیرد؟!

دانلود رمان گناهکار صفحه 3
چیز…میخوام؟! می
خواهم پاک شوم؟!
آیا من پر از گناه
نیستم ؟ باید خالی باشم؟!
نمی دانم گم شده ام، نمی دانم چه می خواهم
و نمی دانم
چه بر سرم می آید!
دل شکستم، اشک در آوردم،
آه و ناله های زیادی پشت
سرم است، اما بهایی نمی دهم
و بی توجه می گذرم و

دانلود رمان مجرم | صفحه 4
من آرشام هستم که به راحتی می توانم گناه کنم
و
دل مردم را بشکن، اما نگذار ذره ای از
غرورش کم شود.
من می توانم، چون می خواهم. چه چیزی می تواند
مرا از گناه
در این راهی که رفته ام باز دارد؟!
5
در این دنیایی که تاریکی نیمی از وجودش است

دانلود رمان گناهکار | صفحه 5
دنیایی که
در چشمان من نوری نیست، زیرا
همه آن سیاه است. آیا کسی هست که
دلم را روشن کند؟! او واقعا کیست؟!
نمی دونم همچین آدمی هست؟!
من بودم، در میان این همه مردم بودم و
با آنها زندگی می کردم. من با گریه هایشان آشنا هستم
، با
غم و خنده هایشان که
از درد است!
من خودم دیدم
چه اتفاقی می افتد وقتی به دنیای مهربان آنها قدم می گذارم;
مثل نسیمی بر تنشان می دمم
اما در نهایت
وجودشان را چون طوفانی سهمگین نابود می کنم و فرار می کنم!
دانلود رمان گناهکار صفحه 6
6

میترسم؟! وجدانم خوابیده؟! بله، من خودم آن را می خواستم
7
من می خواستم.
من وجدان خفته ام را آن گونه دوست دارم و
از بیدار شدنش نمی ترسم، چون
خودم می توانم جلویش بایستم.
چه چیزی می تواند جلوی من بایستد؟! چه نیرویی
می تواند
با غرور و غرور من مبارزه کند؟!
عشق چیست؟! من آن را قبول ندارم؛ چون اینطور نیست، چون
عشق پوچ است و من

مقصرم
من عشق را نمی شناسم، زیرا نمی خواهم
عشق را بشناسم و از آن متنفرم.
من از آن فرار می کنم و تسلیم آن نمی شوم!
اما همه چیز دست ما نیست و گاهی زندگی آنطور که
ما می خواهیم پیش نمی رود
. صفحه به صفحه
سرنوشت بدون توقف، بدون اینکه
از خود بپرسد، کجا اینقدر عجله دارید ورق می خورد؟!
جانم کجا رفت آرشام؟!
داستان زندگی آرشام از کجا آمده است؟

دانلود رمان گناهکار صفحه 8
شروع شد؟!
و این منم آرشام، نامم گناهکار و عادت من ویرانگر!
نامم گناهکار است رسومم فاسد است
باران بر من آری باران بر من
دلم تباه شده خون حاصل
لعنت بر این گناه شده باران بر من
آری، باران بر من!
با اخم غلیظی نگاهش کردم. او گریه می کرد و من
اهمیتی نمی دادم، ای کاش
خفه می شد. صداش روی اعصابم خورد
!
برگشتم سمتش و با صدای بلند گفتم: تو هستی برو
پایین!
با گریه فریاد زد: آرشام رو نمیخوام چرا
منو درک نمیکنی؟ شما که می دانید،

دانلود رمان گناهکار صفحه 9
من تو را دوست دارم، پس چرا با من اینطور رفتار می کنی
8
کنترل خود را از دست دادم و به سرعت
معامله کردم چرا؟ چرا؟!
به خاطر فریادهایش
کنترلم را از ماشین خارج کردم. به سمتش رفتم
درو باز کردم
بازویش را گرفتم و کشیدمش بیرون. او نتوانست در برابر من مقاومت کند
.
غر زدم: بیا بیرون، عوضی، من نه
می خواهم چشمانم دیگر شبیه شیر شود

. دانلود رمان گناهکار صفحه 10
افتاده; یا برای همیشه گم خواهید شد. یا
کارت را اینجا تکمیل
می کنم .
یک طرف زمین خاکی بود و طرف دیگر
پر از پل هوایی و پرنده نبود
.
فریاد زد:دیگه میخوای با من چیکار کنی؟ من
عوض شدم یا تو؟
سیاه نباشیم و تو
با احساسات من بازی کردی، دیگر چه کار کنم؟
9
دانلود رمان گناهکار صفحه 11
میخوای منو ببری؟
هلش دادم و با اخم گفتم: چیکارت کردم؟
آیا من یک شب رویایی برای شمامن با تو چه کردم

من با شما تماس گرفتم؟
آیا از تو فیض گرفتم؟ آیا یک شب رویایی آفریدم
، کثیف؟
هق هق می کرد و تمام آرایشش
روی صورتش پخش شده بود.
روی زمین نشست و گریه کرد. من برای او متاسف نشدم ، بله، این را
برای آنها درست
دیدم ،
از له کردن آنها لذت بردم.
وقتی دیدم اینجوری جلوی من زانو زده اند
شروع به جیغ زدن کردند!
من اونم که هیچی و
دانلود رمان گناهکار | صفحه 12
هیچ کس نتوانست با او برابری کند
، غروری که داشتم برای من ستودنی بود.
10
پاهایش را لگد زدم: پاهایت را جمع کن. من
به شما هشدار می دهم
، اگر یک بار دیگر سرش را بلند کرد، اگر
شما را پیدا کردم

و فریاد می زند: می دانم،
و داد زدم: من
من شما را خیلی خوب می شناسم.
هر اشتباهی از شما سرچشمه می گیرد تو این
مدت منو بردی تو بازی و یه کاری کردی

تا رمان گناهکار رو دانلود کنی
تو منو عاشقت کردی ولی بعد از اینکه
منو از خانواده جدا کردی
کنار کشیدی و گفتی
همش بازیه. آرشام خیلی ترسو، خیلی
ترسو!
یقه اش را با عصبانیت گرفتم و بلندش کردم و
کمی جیغ کشید.
به چشمانش خیره شدم ،
تمام عصبانیتم را در چشمانم ریخته بودم.
فکم را فشار دادم
و محکم تر فشار دادم. تکون

دانلود رمان گناهکار |
صفحه 14 محکم بهش دادم
برای آخرین بار بهت میگم تو
برام مثل یه اسباب بازی بودی شما اولین و آخرین نفری نیستید که
این کار را انجام می دهید
من بازی می کنم می دانید چیست؟
و سرش را پایین انداخته بود
بلندتر فریاد زدم: من دوست دارم که تو را در حال فرو ریختن ببینم
.
روح و احساس لطیف تو را آتش خواهم زد .
من اشک را در چشمان تو خواهم دید و
تو را در برابر من زانو می زنم.
دوست دارم تو چشمام نگاه کنی و بگی
اشتباه کردم آرشام هر کاری بگی انجام میدم
فقط ترکم نکن! اینجاست که
تو برای من با یک آشغال فرقی نداری.

دانلود رمان گناهکار صفحه 15
هلش دادم به پشت روی زمین افتاد و ناله کرد
. او بی صدا گریه می کرد
.
12
از صدای بلند من ترسید . سریع پشت فرمان نشستم و
بدون توجه به اطرافم حرکت کردم
.
به آینه عقب نگاه کردم
خنده! بخند
لبخندی زدم، لبخندم رنگی تر شد و کم کم
از حرص و عصبانیت تبدیل به

دانلود رمان گناهکار صفحه 16 شد. من به شدت
عصبی بودم. من هیچ وقت
نخندیدم، فقط زمانی که
سرمست از شکست غرورشان و
له کردن احساساتشان بودم و آن
وقت بود که با صدای بلند قهقهه زدم!
اما طبق معمول صدام به آرامی پایین آمد تا اینکه
رد لبخندی که درست
بعد از ایفای نقشم
روی لبم ماند. نمی دانم چه حسی داشت
پیدا شد .
13
دانلود رمان گناهکار صفحه 17
صدایی مدام در گوشم تکرار می کرد که تو گناهکاری
، اما
من از این پژواک خوشم آمد. بله آرشام
مقصر بود! جنس مخالف
برای من نوعی سرگرمی بود. آنها را برای خودم مشتی می بردم و هر وقت
می خواستم

آنها را رها می کردم .
آنها برای من فقط اسباب بازی هستند،
من هیچ چیز دیگری ندارم. آنها عاشق من شدند اما
عشقی در کارم نبود.
در آینه جلو به صورتم نگاه کردم. مثل همیشه
اخمی روی پیشانی ام بین ابروهایم
بود
. این اخم به من عادت کرد.
.

دانلود رمان گناهکار صفحه 18
نه می خواستم او برود و نه می خواست تنهام بگذارد
خوشحال بودم، یک خوشحالی تلخ.
وقتی یکی از آن اسباب‌بازی‌ها را در حدود
14 سالگی پرت کردم
، همانی شدم که الان هستم!
نبضم تند تند میزد . از حرص عصبانی بودم
و
از شدت صدا و حرارت خون در رگهایم
آرام شدم . این گرما از نفرت بود
، فقط نفرت!

دانلود رمان گناهکار صفحه 19
تو آینه به صورتم نگاه کردم! پشیمون شدم؟! از
انتخاب این راه و…
… نه! همه این احساسات آزار دهنده
به نوعی هیچ بودند، خالی و
خالی، درست مثل یک حباب! خالی بودم، خالی از هر
حسی!
جلوی خونه ترمز کردم با ریموت در رو باز کردم و
کمی سرش را خم کرد و گفت: آقا خوبم.
ماشین را رانندگی کرد
پایم را بیرون از ماشین رها نکردم
که تعدادی از خدمه که
بیرون ویال بودند جلوی من صف کشیدند.
نگاهی کوتاه به هر کدام انداختم
. در بین تمام خدمه،
تنها افتخار این بود که مشاور و

دانلود رمان گناهکار به
نوعی
دست راست من محسوب می شد.
او از رمز و راز کار من خبر نداشت
; فقط به اندازه ای که می
خواستم. به همان اندازه که
به درد من می خورد.
با درد بهش نگاه کردم، قدمی به سمتم برداشت
.
فقط سرم را تکان دادم و
با قدم های محکم وارد ویال شدم.
به اتاق کارم رفتم، یک اتاق

برای دانلود رمان مجرم صفحه 21
که هیچکس جز من
حق ورود به آنجا را نداشت. چه در حضور من و چه در غیاب من، اگر کسی
حتی یک قدم به اینجا نزدیک‌تر
می‌شد یا می‌خواست بدون
برگشت
وارد اتاق شود ، باید مجازات شود.
16
جلوی در با جلال روبرو شدم و با همان اخم
گفتم
: بگو!
او می دانست که این نوع موقعیت ها فقط بر اساس اصل
مواردی است
که من صفحه 22 را گوش می دهم و
جز شما کاری ندارم.
آنها کار مهمی با شما داشتند و …
دستم را بلند کردم و او ساکت شد. بدون هیچ کاری

تماسی و اصرار آقای شایان
حتما به آنها مراجعه کنید.
با یک کار به ظاهر مهم وارد اتاق شدم و
در را از داخل قفل کردم. هوا تاریک بود
و اتاق با روشن کردن سوئیچ روشن شد
، اما نور بسیار کم بود، بسیار
بسیار کم! نمی خواستم
حتی یک ذره نور وارد این
اتاق شود. تاریکی
بخشی از رازهای این اتاق بود.

دانلود رمان گناهکار صفحه 23
17
مثل همیشه با نگاهی تیزبین و دقیق
فضای اطرافم را بررسی کردم. همه چیز
سر جای خودش بود. کمد مخصوص
، میز و صندلی وسط اتاق،
تخته وایت بردی که روی سه پایه گوشه دیوار بود و
همچنین
مجموعه عکس کامل و بی نقص
که با وجود آنها
قدم به قدم مرا به هدفم نزدیکتر کرد. همه آنها را در تو یک ردیف کنار
دیوار
گذاشته بودم .
دانلود رمان گناهکار صفحه 24
اما نه هر عکسی، تصویر تمام کسانی که مشتاقانه
مرا چنگ انداختند
. کسانی که علاوه بر
احساس آرامش پس از انتقام، «تصاویر»
مدتی مرا سرگرم کردند. آنهایی که باید
جبران می کردند
، تاوان یک اشتباه بزرگ را می پردازند. آنقدر
بزرگ که
18 تنبیه از این دست برایشان
در نظر گرفتم . ویرانی بر سر آنها بود، همه
کسانی که
رمان گناهکار را دانلود کردند صفحه 25 آنها علیه من و آرشام بودند.

به آنها دادم
و
این حق راحق
مجازات، حق له کردن و شکستن! این گناه من بود و
در لذت این گناه غرق می شوم
تا بمیرم…
اما از بین این ده نفر فقط نفر دهم
با بقیه فرق داشت.
پشت میز نشست؛
با حرکتی خاص به پشتی صندلی تکیه دادم و
انگشتانم را هم در تو قایم کردم. به اطراف نگاه کردم،
از این فضای نیمه تاریک
خوشم آمد . هر بار که وارد اینجا می شدم
باید
نفر بعدی را انتخاب می کردند. انتخاب برای
اجرای مجازات و آن هم به روشی که

دانلود رمان مجرم
آرشام در نظر گرفته شد صفحه 26 !
19
از روی صندلی برخاستم و نزد آنها رفتم.
نیازی به شمردن نبود
فقط سه نفر مانده بودند، از ده نفر سه نفر! و این
یعنی لحظه به لحظه به هدف نزدیکتر شدن یعنی
گامی
در راه پیروزی. با هر نفر یک قدم…
اما کار نفر نهم را نیمه
تمام گذاشته بودم.
دکمه را فشار دادم و

دانلود رمان گناهکار صفحه 27
رفتم سراغ بازیکنی که کنار کمد بود و
او. عکس شماره هشت …
صدا در اتاق پخش شد.
برای من روح انگیز و دلنشین و پر از آرامش بود
!
“آهنگ پرونده از حمید عسکری”
این اولین بار نبود
که در دلم می مرد.
20
او مرا کافر می کند
با قیافه های عجیب
. صفحه 28 :
با فکر کشتنش او را
کشتم .
با اشک و لبخند او را کشتم
.
سیگاری از روی جلد بیرون آوردم و با
فندک زیپم روشنش کردم.
فندک طلایی را روی میز انداختم
و پک عمیقی روی سیگارم کشیدم.
چشمانم را بستم، سرم را بالا گرفتم و
دود را به آرامی بیرون دادم. چشمانم را که
باز کردم چشمان سبزی دیدم
که زیباست
نفر بعدی او بود. دختری با موهای بلوند
چشمگیر نبود. نه قشنگ نبود
دانلود رمان گناهکار صفحه 29
21
برام عادی بود! زیباترین موجود
روی زمین

جلوی چشمم تاثیرگذار نبود
انگشت اشاره ام را روی صورتش کشیدم ،
لبخندی زدم و
پاکت بعدی را روی سیگارم گذاشتم.
یک نشانگر قرمز از روی میز برداشتم و دو
خط به
صورت ضربدری روی عکس کشیدم.
دو خطی که روی هم و نصف یکدیگر را رد کردند

دانلود رمان قنکر صفحه 30 را ورق زدند
و با رنگ قرمزشان هشدار دادند. نه به
من، به صاحب عکس،
به این دختر. شیدا صدر!
پرونده من با چند نخ سیگار و عکس
کامل شد ،
با عشق و بغض او را کشتم
تا جرمی را ثابت کنم
22
او
با دیدن چشمانم حرف مرا تکذیب کرد.
گناه جدیدی نداشت

دانلود رمان گناهکار صفحه 31
فقط پرش های کوچک آشغال،
همه آنها
فقط یک دسته از افراد بی ثبات بودند. اگر
از گوشه چشم به آنها نگاه می کردم
خود را تسلیم من می کردند. حرفه ای بازی می کردم
، جوری که موهایم از هم نپاشد. آنها
افراد خاصی بودند،
بنابراین
من باید با آنها رفتار خاصی داشته باشم.
با این همه حرف و حدیث
آبروی من را می گیرد،
وقتی می خواست تمام شود
به من فحش می دهد.
23

دانلود رمان گناهکار | صفحه 32
آرشام به خدا دوستت دارم. آرشام
دوستت دارم دوستت دارم
…چرا باورت نمیشه؟
چرا اینقدر سنگدلی؟ چرا با من”
آیا این کار را می کنی آرشام
ناله هایشان در گوشم تکرار می شد، انگار
او
جلوی چشمانم ایستاده بودند
هر هفت نفر!
آنهایی که در آغوش غرور من ذوب شدند؛
دخترانی که وسیله
سرگرمی و انتقام آرشام بودند و
روحشان به دست من تباه شد

دانلود رمان گناهکار صفحه 33
مردی که غرورش نادیده گرفته شد کسی که می توانست همه آنها را
بکشد
اما
نمی خواستند باور کنند…و حالا باید منتظر
مجازات بمانند
بسته سوم را روی سیگارم گذاشتم.
24
او را آرام و هوشیار کشتم،
بیدار او را کشتم، او را کشتم،
چاره ای نبود،
از روی ناچاری او را کشتم.
دانلود رمان گناهکار | صفحه 34 به فکر کشتنش
با گریه و لبخند
علف های هرز می پرند من او را کشتم
او را کشتم
لبخند تلخی روی لبانم نشست. از اندوه، اندوهی که
مرا مجبور به این
انتقام می کرد.
افکار مختلف در سرم می چرخد ​​. فکر یک
رویای تاریک یا شاید یک کابوس! آره
بیشتر شبیه یک کابوس بود،
کابوس های من همیشه
به حقیقت می پیوندند.
25
دانلود رمان گناهکار صفحه 35
با انگشت اشاره ام ضربه ای به عکس زدم و
با لبخند گفتم: منتظرم باش!
پاکت محکمی روی سیگارم گذاشتم و این بار
دود را از صورتش بیرون زدم
. عکس رو از صفحه گرفتم

زمان له کردنش بود نفر هشتم
منتظرم بود!
***
بنده دوست داشتنی به استقبالم آمد و
مثل همیشه روبه رویم ایستاد.
از پله ها بالا رفتم. اتاق خوب سمت راست
آیا آقای شایان در اتاق آنها هستند؟ بله، آقا منتظر
آنها بودند تا شما بدون هیچ حرفی بیایید.

دانلود رمان گناهکار صفحه 36 بود
. صدای قدم هایم
انعکاس عجیبی به سالن و فضای اطراف
می داد . پشت در ایستادم و در زدم
. صداشو شنیدم
مثل همیشه جدی!
26
بیا! به محض ورود به اتاق، به اطراف نگاه کردم
.
خوش اومدی پسر، یه قدم داخل شدم.
مستقیم به جلو نگاه می کردم. میز بزرگی که
انتهای اتاق بود و یک صندلی
نگاه کردم

دانلود رمان گناهکار صفحه بزرگ 37
که روبروی من بود
برگشت سمت من. حتی ژستش هم
مثل همیشه
کسل کننده بود!
به صندلی تکیه داده بود. ابروهایش را در هم کشید و
پک عمیقی روی سیگارش کشید
. سیگار روشن، قرمز
و آتشین بود و طولی نکشید که کریستال
تبدیل به خاکستر شد! به شکلی خاص آن را با حرص
جا سیگاری می خورید
تا خاموش شود.
-به موقع اومدی بیا جلو.
27

دانلود رمان گناهکار صفحه 38
بعد از چند لحظه خیره شدن در چشمانش،
قدمی به جلو برداشتم. سرد روبه روی روش و او ایستادم
. جدی و خشک گفتم
: ظاهرا کار مهمی با من داشتی!
او می‌دانست که من عادت ندارم در حین گوش دادن به
حرف‌های طرف مقابل بنشینم،
بنابراین
پیشنهاد نکرد که بنشیند. او با تمام علایق و صفات من آشنا بود
. تعجب آور نبود، او
یک عمر معلم بود و من دانش آموز. اما
حالا که
جلوی راهش ایستاده است…به راحتی
به همه آموزش می دهد صفحه 39
ده! اما چنین بدی در او بود،

هر سال که جلوی آینه می‌ایستم و تلاش‌هایم را که
خوب دوخته‌اند نگاه می‌کنم
، تمامش می‌کنم، نتوانستم
به آنجا برسم من فراری بودم
از او بسازم.
28
یک پاکت سفید روی میز گذاشت و به سمتم هل داد
.
آن را بگیرید، تمام اطلاعات داخل است. مثل همیشه
این بار باید کار خود را درست انجام دهید و فقط
یک ماه فرصت دارید!

دانلود رمان گناهکار صفحه 40 سرم را تکان دادم و
بدون حرف اضافی
جواب دادم :
فهمیدم.
سکوت کرد، پاکت را از روی میز برداشتم و
از اتاق خارج شدم.
همه اجازه نداشتند اینقدر
سرسختانه جلوی شایان بایستند
و با غرور به او نگاه کنند، اما
من همه نبودم!
*** جلوی آینه ایستادم و
پوشیده بودم
برای اجرای مرحله اول نقشم از شما دعوت می کنم.
و شلوار مشکیامشب

برای دانلود رمان قناکار صفحه 41
من 29 ساله بودم
.
بطری شفاف ادکلنم را از روی میز برداشتم و گذاشتم
روی گردن و مچم
.
در آینه به خودم نگاه کردم؛ چشمان سیاهی که
در وجود هر آدمی
رخنه کرد و روح را شکافت.
شیئی که نتوانست در برابر نگاه من مقاومت کند
!
لبخند زدم، مرحله اول این بازی کم کم داره
شروع میشه. شیدا
دانلود رمان گناهکار صفحه 42
صدر…بهتره
به بهترین شکل ممکن از آرشام استقبال کنی!
کلاهم را برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
یک فراری سیاه
از آن چیزهایی که مال من است
30
من هرگز نمی خواستم کسی مرا رانندگی کند.

با یک مدل خاص، مثل بقیه
، کسی را داشت که صاحب ثروتی عظیم بود، مردی
با یک هدف حساب شده
و آینده نامعلوم. دانلود رمان زندگی

گناهکار | صفحه 43
آرشام سرد و بی روح
در تنهایی خود متمرکز شده بود!
من جابجا شدم؛ امشب مهندس صدر
برای تولد دخترش شیدا جشن بزرگی
ترتیب داده بود
. مطمئناً امشب
هدایای زیادی به دختر نازنینش تقدیم می‌کنند و با
دادن هدیه‌ام به او،
در ازای آن چیز خاصی
دریافت می‌کنم . دل شیدا… امشب
دلش را به روی من باز می کند!
وسط باغ باشکوه صدر ایستادم، ظاهراً مهمانی
بیرون ویال برگزار شده بود
.
دانلود رمان گناهکار صفحه 44
نگاهی دقیق به اطراف انداخت.

31
دست راستم را در جیبم گذاشتم و با نگاهی دقیق نشان دادم که
تعداد مهمانان
به سیصد نفر می رسد.
تعداد کمی برای چنین مهمانی وجود داشت.
صدای موسیقی ملایم فضا را پر کرده بود. بخشی از باغ
به پیست رقص
اختصاص داشت . بعضی
از مهمونا سرشون شلوغ بود و
بعضیا خوششون اومد!
به مهندس صدر نگاه کردم
که به من لبخند زد
صفحه 45
در حال آمدن است.
حالتم را عوض نکردم،
. رو به روم ایستاد. من فقط
سرد، جدی… و مغرور به چشمانش خیره شدم!
لبخند روی لبانش محو شد. ظاهراً انتظار داشت
من با او به گرمی برخورد کنم و
برای هر اقدامی
اولین قدم را بردارم
. با لبخند دستش را جلو آورد و
به مصلحت گفت: سلام مهندس تهرانی
از دیدن شما خوشحال شدم.
دانلود رمان گناهکار صفحه 46
باعث افتخار ما شدی.
نگاهم را از صورتش به سمت دستش بردم
. بی تصمیم ایستاده بود
. دستم را از جیبم بیرون آوردم
و با او دست دادم و
ایستادم. کلمه “سالم”
به مهمانان اشاره کرد: بیا مهندس،
خیلی خوش آمدی…

حضور شما باعث افتخار ماست
او یکی از خدمه را صدا کرد.
بله قربان! صدر به من اشاره کرد:
مهندس را راهنمایی کن. بهترین مکانی را که برای مهمانان ویژه
در نظر گرفته شده است را به آنها بدهید
و
رمان گناهکار را دانلود کنید.
با
آنها به بهترین شکل رفتار کنید.
به بنده نگاه کردم. کمی به سمتم خم شد و
با احترام راهنماییم کرد
.

صدر با رضایت لبخند زد.
قدم های من
مثل
همیشه
. بین
این همه نگاه کنجکاو فقط یکیش
برام مهم بود!
دانلود رمان گناهکار صفحه 48
درست بالای باغ
میز و صندلی های شیک و زیبایی چیده شده بود.
; میزهایی با پایه های طلایی
با پسری جوان و قد بلند روی زمین رقص می رقصید.
و روکش های سفید، روی هر کدام
که نوشیدنی های مختلف چیده شده بود. در سمت راست،
میز مستطیلی بزرگی
بود
که پر از
هدایای رنگارنگ و بزرگ بود
.
روی صندلی نشستم، کسی نبود، پس در
دانلود رمان گناهکار صفحه 49
حالا مهمان
ویژه امشب من بودم!
خادم مشغول خدمت بود، اما نگاه کنجکاو او
لبه تیز من را فرا می گیرد
. در میان جمعیت دنبالش میگشتم
و نگاهم طوری نبود که
بتوانم تشخیص بدهم دنبال کسی هستم. و
بالاخره دیدمش!
او در حال رقصیدن بود،
با دقت بیشتری به آن نگاه کردم. من از او نسبتا دور بودم

اما نه آنقدر که نتوانم به اندازه کافی او را
تحلیل کنم
.
دانلود رمان گناهکار صفحه 50
35
لباسی کاملا باز، کفش های پاشنه بلند
نقره ای که
با هر نوبت موج خاصی ایجاد می کرد
، موهای بلند بلوند که نیمی
فر شده بود و نیمی دیگر را
پشت سرش بسته بود.
همونی که قرار بود

در مرحله اول بازی آرشام شرکت کنه!
با پسر بچه تانگو رقصید. ظاهرا
سنگینی نگاهم را حس کرد.
چشمانش به اطراف نگاه کرد، اما

دانلود رمان گناهکار صفحه 51
هنوز در حال رقصیدن بود.
از او دور شدم. لیوان بلند نوشیدنی را برداشتم
.
بنده را برکنار کردم
که با تکان دادن دست
کنارم ایستاده بود . به پشتی صندلی تکیه دادم و
پاهایم را روی هم گذاشتم و
با حالتی خاص شروع به نوشیدن کردم.
36
از بالای شیشه به او نگاه کردم.
لیوان را از روی لبم برداشتم. از پایین به بالا نگاه میکنم

دانلود رمان گناهکار کشیدم صفحه 52
…آرام و مغرور
و در عین حال بی تفاوت. نگاهم
در چشمانش قفل شد. لبخندی روی
لبش بود، اما من هیچ عکس العملی نداشتم،
نشان ندادم و
به او و لبخندش توجهی نکردم
. من مشغول مزه کردن
که چشمانم را بستم و نفسی کشیدم.
بازی نوشیدنی هستم!
حضورش را در کنارم حس کردم. چشمانم را به آرامی باز کردم
، لیوان خالی بود
در دست من. حالتم رو عوض نکردم و در عین حال مستقیم به جلو
خیره شدم
. صدایش را شنیدم، شیک و شوخ طبع! همان
چیزی که انتظار می رفت،

دانلود رمان گناهکار صفحه 53
رفت.
– سالم تو باید مهندس تهران باشی درسته؟!
37
مکث کردم. به آرامی سرم را برگرداندم و
نگاه سردی به او انداختم.
نگاه سبزش
در چشمانم قفل شده بود و لب هایش برای لبخند باز بود.
به حالت اول برگشتم و در عین حال
جدی و خشک گفتم:
منو میشناسی؟
او با هیجان گفت : کسی نیست که
شما را
نشناسد

امشب یک مهمان ویژه و الان
مدتی است که برگشتم.
امشب در جشن تولدم حضور خواهم داشت، اما هرگز
فکر نمی کردم که این تو باشی!
در دلم لبخند زدم.
وقتی شما را اینجا دیدم
خیلی تعجب کردم . من واقعا افتخار می کنم!
نگاه کوتاهی به او انداختم.
38
من مهندس صدر را از قدیم می شناسم، اما
تاکنون در هیچ یک از مهمانی های ایشان شرکت نکرده اید

. صفحه 55 رو ندیدم
.
او لبخند زد؛ ردیف دندان های سفید و براق
نمایان بود. لبهای قرمز آتشینش
آنها را مانند یک قاب
قاب کرده بود .
بله، من چندین سال خارج از کشور زندگی کردم. برای ادامه تحصیل به اروپا رفتم
و الان مدتی است
عالی، موجی از شیفتگی در صدایش بود، چه عالی؟ .
برای من تازگی نداشت. این
بخشی از بازی من بود که
آن را تحویل می دادم و با او صحبت می کردم. مکث
39

دانلود رمان گناهکار | صفحه 56
کوتاهی کردم و گفتم: چرا برگشتی؟
وقتی جواب سوالش را ندادم کمی عصبی شد اما همچنان
ظاهرش را
حفظ کرد و با لبخند گفت:
از زندگی در اروپا خسته شده بودم.
برای من جذابیتی نداشت. بعد از فارغ التحصیلی،
آنجا کار را شروع کردم
، اما
اینجا هم برای من کار وجود دارد. من در حال حاضر در
شرکت پدرم هستم.
نگاهم را از روش دور کردم و ترجیح دادم سکوت کنم.
خیلی کم حرف میزنی سرد و با غرور گفتم.
اما شما می توانید بدون هماهنگی انجام دهید.
: بی دلیل حرف نمیزنم!
دانلود رمان گناهکار صفحه 57

تعریف شما را زیاد شنیدم; خیلی دلم می خواست
برای یک بار هم که شده از نزدیک ببینمت.
– می تونی به شرکت من بیای.
40
درسته ولی بابام گفت تو به کسی اجازه نمیدی
بره اونجا و
من حق ندارم بدون هماهنگی ببینمت.
قیافه اش نشان می داد که با من رفتار دوستانه ای دارد
و
هنوز برایش زود بود که بخواهد با من راه برود. نگاه خاصی بهش انداختم
.

دانلود رمان گناهکار صفحه 58
هیچ کدام از حرف های من
بوی حقیقت نمی داد.
برگردوندمش، نمیخواستم دروغ بودن حرفامو تو چشمام ببینه
.
صدایش هیجان زده بود.
عجب مهندس تهرانی فوق العاده ای! شما خیلی
به من لطف دارید اگر این را مطمئن باشم.
مزاحمت می کردم
41
نفس عمیقی بیرون دادم: مزاحم نیستی.

دانلود رمان گناهکار صفحه 59
من هنوز مستقیم به جلو نگاه می کردم و حرف هایم سرد بود، اما
در عین حال
می توانستم
حرکات او را حدس بزنم. لحظه به لحظه هیجانش بیشتر میشد
نفس عمیقش رو شنیدم
.
آرام بودم، خیلی آرام!
نگاهی به او انداختم. با لبخند به من خیره شده بود
.
چیزی شده خانم صدر؟ بدون اینکه لحظه ای از دست بدهم
گفت: شیدا، خواهش می کنم…
مرا به اسم کوچکم صدا کن.
متعجب نگاه کردم.
چطور؟!
سرش را پایین انداخت، با انگشتان ظریف و کشیده بازی
دانلود رمان گناهکار را انجام داد
می کرد.
42
هیچی، ولی خب من به کسایی که اهمیت می دم این اجازه رو میدم. چه اجازه ای؟سرشو بلند کرد و توی چشمام زل زد
.زیبایی آنچنانی نداشت و فقط می شه گفت جذاب و بی نهایت لوند!
اینکه منو به اسم کوچیک صدا بزنیدنگاهمو از. صورتش برداشتم. دستم رو به سمت شیشه ی نوشیدنی دراز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان گناهکار | صفحه 61
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~کردم که قصدم رو خوند. اجازه بدید براتون بریزمسکوت کردم و با غرور.
نگاهش کردم. نخواستم جلوش رو بگیرم، این
بازی من بود. همین رو می خواستم، قلبش رو به لرزه در بیارم و در
43
بهترین موقعیت اون رو در هم بشکنم! خرد شدن اون ها فقط به دست آرشام نوشته شده بود، پس باید تا انتهای این بازی پیش می رفتم. نگاهم به رو به رو بود که درخشندگی لیوان و
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان گناهکار | صفحه 62
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نوشیدنی داخلش چشمم رو زد. لیوان پایه بلند رو درست جلوی صورتم گرفت. نگاهم رو تا روی صورتش کشیدم با همون غرور همیشگیم نگاهش کردم. دستم رو به آرومی به سمت لیوان بردم و بدون اینکه کوچک ترین تماسی با دستش ایجاد کنم، اون رو ازش گرفتم. تعجب رو توی چشماش دیدم. به وضوح مشخص بود، ولی اون از افکاری که در سر داشتم با خبر نبود. صندلی ای که جلوم بود رو بیرون کشید و درست مقابلم نشست.پاهاش رو با طنازی روی هم انداخت؛
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان گناهکار | صفحه 63
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~44
نگاهم رو تا روی صورتش باال کشیدم. در همون حال و سکوت نوشیدنیم رو مزه مزه می کردم. دقیق بودم و ریز به ریز حرکاتش رو زیر نظر داشتم. دست راستش رو روی میز گذاشته بود و خیلی آهسته دست چپش رو روی پاهاش می
کشید! بی تفاوت نگاهم رو از روی صورتش برداشتم. این بار آهنگ مالیم تری پخش می شد. نورهای اطراف
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان گناهکار | صفحه 64
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~کم شده بودند و جمعیت حاضر در پیست نرم و هماهنگ توی آغوش هم می رقصیدند. چنین لحظه ای رو پیش بینی می کردم؛ اینکه االن بی نهایت مشتاق رقص با من بود، ولی االن وقتش نبود که بخوام در اولین برخورد
خودم رو مشتاق نشون بدم.
45
همون مرد جوانی که باهاش می رقصید جلو اومد و دستش رو به
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دانلود رمان گناهکار | صفحه 65

ادامه ...

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

3 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان گناهکار»

  1. سوال چرا دلارام به خواستگاری فرهاد جواب رد داد؟من فکر میکنم واقعا نظر دوستان راست بوده که میگفتن الکی طولانیش کرده 🤦 ایش واقعا دختره فضول و کله خرحال آدمو بد میکرد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

    برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

    در سایت عضو شوید

    اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.